مطهره

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

من

10 آبان 1393 توسط شهيدي

چشمش به دست های من خیره مانده بود.

همه ی قفل ها را یکی یکی باز کردم. راحت راحت بود.

اما وقتی به آخرین قفل رسیدم، هرچه کردم نتوانستم بازش کنم.

خنده اش کلافه ام می کرد.

چشم غره ای رفتم و بیش تر سعی کردم…به سختی باز شد.

پشت قفل را خواندم.

نوشته بود:” من “

حالا دیگر، خنده ی شیطان تمام شده بود.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: من لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

مطهره

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • ولایت
  • با قرآن چه کردیم؟!
  • عشق واقعی
  • حرف های خدایی
  • قضاوت
  • چقدر بزرگ شده!
  • عدالت
  • فروتنی
  • من
  • مقصد
  • راز خلقت
  • دروغ
  • شبهه سکوت مولا علی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس